رقص پر در باد از قتل کبوتر گفت و رفت
قصهی تلخ کبوتربچه را پر گفت و رفت
«قامت آزاده و سرسبزی ما جرم ماست»
اين سخن را سرو در گوش صنوبر گفت و رفت
پرتو شمعی به رخسار پسر افتاده بود
بر لب بام آمد و اللهاکبر گفت و رفت
دست بيجان و جوانی با کبودیهای خويش
داستانها از نبردی نابرابر گفت و رفت
«شام دارم ميکشم» مادر به دختر گفت و ماند
دخترک يک «زود ميآيم» به مادر گفت و رفت
«من تجاوز را حريفم تا فراسوهای مرگ»
خواهر اين دلخوشکنک را با برادر گفت و رفت
«بيشمارانيم در اين باغ ای دست خزان»
در گلستان غنچهای نشکفته پرپر گفت و رفت
«قدرت ما وامدار عشق پوتين و علیست!»
در خيابان ظفر، باتوم با سر گفت و رفت
«باش برّان تا به زودی غرق زنگارت کنيم»
پيرزن افتاد و خون درجا به خنجر گفت و رفت
روی منبر قاتلی عمامه بر سر، خون به لب
شرحی از سفاکی شمر ستمگر گفت و رفت
راه و رسم قتل کافر را و کافربچه را
حجتالاسلام از قول پيمبر گفت و رفت
شعر تلخت هاديا آئينهی ايام شد
طنز شيرينت خداحافظ به شکر گفت و رفت
از هادی خرسندی