بالاترین


۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

دکان دین فروشی آخوند در جامعه

هر کسی در هر اجتماعی دارای کسب و کاری است و چیزی برای عرضه ارائه میدهد. یکی دکان پارچه فروشی دارد و جنسی که میفروشد پارچه است, یکی دکان قصابی دارد و گوشت به مردم ارائه میدهد و البته آخوند دکان دین فروشی دارد و جنسی که برای فروش عرضه میکند جهل است و مشتریان آن دکان هم جاهلان هستند.

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟..........

چرا باید کسانی در بالاترین باشند که عکس دارکولای بزرگ خمینی را برای آی دی اکانت خود استفاده کنند و ماشاالله ارقام امتیازاتشان 5 رقمی باشد و به جان هرکسی می افتند که واقعیتها را در مورد مولایشان میگویند که البته با پول همین ملت در خارج دارند حال میکنند و بر علیه شان جاسوسی و خوب بیکار هم هستند و با امتیازات شش رقمی خود همینطور به انسانهای آزاده منفی میدهند. دموکراسی خوب است ولی برای آنها تا آزادی های دیگران را در همین محیط کوچک مجازی که فرصتی است برای نفس کشیدن تنگتر کنند؟ چرا مرگ خوب است ولی برای همسایه؟
چرا یک مطلب با همان عنوان و تیتر امتیاز منفی میآورد ولی همان مطلب و دقیقا همان تیتر ۷۰ امتیاز؟
چرا کاربران بجای امتیاز دادن به مطلب به اسم امتیاز میدهند؟ چرا اسم ها از مطالب حذف نمیشود تا به کیفیت اضافه شود؟ و کابران سعی در بالا بردن کیفیت مطلبشان کنند تا اینکه با اتکا به باند بازی فقط در فکر امتیاز و داغ کردن باشند. چرا باید کسی که با زحمت مطلبی علمی را ترجمه کرده به امید اینکه به اطلاعات دیگران اضافه کند مطلبش به قبرستان بالاترین برود ولی اگر به مطلب فردی آشنا یا معروف همین که ا.ن اضافه شد جزیی از داغترین ها بشود؟ چرا همه میخواهند با دیکتاتور مبارزه کنند ولی هیچوقت دیکتاتور درون خود را نمی بینند؟ چرا من دم از شجاعت در مبارزه با دیکتاتور میزنم و در خارج از ایران با بازوهای ستبربیرون انداخته حتی جرات نشان دادن صورت خود را هم ندارم؟ چرا ایرانیان تنها ملتی هستند که از بردن اسم خود حتی در دنیای مجازی ترس دارند؟ چرا کسانی در این دنیا به حفظ محیط زیست اهمیت میدهند ولی برای حفظ جان انسانها نه؟ چرا انسانها نمیتوانند بفهمند که منافع فردیشان وقتی تامین میشود که منافع جمعیشان تامین شده باشد؟ و دست اندازی به حقوق دیگران منافع کوتاه مدت فردی را تامین میکند که ضرر آن روزی به خودمان برمیگردد چون باعث میشود که دیگران نیز روزی به حقوق ما دست اندازی کنند. چرا حرفهای حسابی دیگران مزخرف است ولی مزخرفات ما حرف حساب؟ چرا چراچرا؟....

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

اشکالی که در بالاترین بهتر است که رفع شود

من وقتی به بالاترین میآیم فقط مطلب رو میخونم واگه دوست داشتم و به نظرم مطلب جالبی بود یا حتی در مورد موضوعی بود که من علاقه داشتم امتیاز میدهم وگرنه به خاطر اسم نویسنده امتیازی نمیدم. این مشکلی است که بالاترین از آن رنج میبرد. چیز جالب دیگر که نظرم رو جلب کرده این ایست که شما با چسباندن ا.ن به عنوان مطلب به سرعت لینکتان را میتوانید که داغ کنید. فرصت سوزی مشکل این وبسایت مورد علاقه من است. افرادی هستند که مطالب بسیار خواندنی علمی یا هر چیز دیگر میدهند اما به سرعت مطلبشان به قبرستان بالاترین فرستاده میشود. چه خوب بود اگر اسم افرادی که لینک میدهند حذف میشد ( که البته این اولین بار نیست که کسی این پیشنهاد را میدهد) تا به بالا بردن کیفیت منجر شود و کیفیت قربانی رفیق بازی نشود. همین
نظر شما چیست؟

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

آنچه شیران را کند روبه مزاج/ احتیاج است احتیاج است احتیاج

ناباورانه باید مشاهده کرد که برخی از رفسنجانی و سید حسن خمینی حمایت میکنن یا بعضی آنها را خائن میدانند چون پشت سر خامنه ای نماز خوانده اند. کسانی که زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی را به یاد دارن میدانند که جامعه در چه خفقان هولناکی به سر میبرد و هیچکس جرات فکر کردن درباره آزادی را هم نداشت. جامعه ایران در زمان آقای خاتمی کمی نفس کشید و بازتر شد. اما علت چرخش آقای هاشمی چه چیزی است؟ آقای هاشمی مرد ثروتمند و قدرت طلبی است که بعد از روی کار آمدن احمدی نژاد و تندروها هم ثروت و هم قدرت خویش را در خطر میبیند و برای حفاظت از قدرت و ثروت مایل است که افرادی با گرایشهای نرمتر که برای قدرت دورخیز نکرده باشند سرکار نیایند. آقای هاشمی در این روزها خطر را از طرف مردم هم حس کرده. از طرفی خود راطرفدار ملت نشان میدهد که نوعی آینده نگری است و از طرفی پشت خامنه ای نماز میخواند که این توازن را بتواند کاملا حفظ کند.
جنبش سبز ایران درحال یک جنگ تمام عیار است و هیچکس حق رفتن در جبهه دشمن را ندارد. در زمان جنگ باید مردانه مثل شیخ دلیر کروبی ایستاد یا در جبهه مقابل است. البته در این جنگ نابرابر باید تا جایی که میشود کسی را به جبهه دشمن نفرستیم ولی تمام سعی من این است که روی کسانی که از روی اجبار خود را ما نزدیک نشان میدهند نباید حساب باز کرد به عبارتی دیگر نه باید به آنها بد و بیراه گفت و نه اینکه آنها را خیلی خودی فرض کرد که بعدش مجبور نباشیم که جبهه گیری کنیم. ما مردم همه خود به تنهایی یک رهبریم و اریده و پشتکار کلید موفقیت ماست.
که این شعر: آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج
کاملا به حال و روز آقای هاشمی میخورد

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

آخرین لحظه ها وآخرین توصیه ها

هموطن فردا روز نشان دادن همبستگی و ادمه جنبش سبزمان است. مبادا دیر برسیم تا دیگران را اذیت کنند و مبادا کم کاری کنیم که کارمان را یکسره کنند. آینده ما و فرزندان مت به فردا بستگی دارد. اگر همگی به صحنه نیاییم زندگی را بر ما تلختر از این خواهند کرد و مجال و جولان هر کاری را پیدا خواهند کرد.ثروتهای ملی را بیشتر از دیروز به یغما خواهند برد. رهبرانمان را دستگیر خواهند کرد. زندانیانی که چشم به آزادی و مشارکت ما دارند را نا امید و دل شکسته خواهند کرد. خونهایی که برادران و خواهرانمان ما برای آزادی وطن داده اند را پایمال خواهند کرد. فردا روز غیرت و شرافت است. روزیست که به خود و دنیا و کودتاچیان نشان دهیم که ما میخواهیم و آنها باید گردن به اطاعت فرود آورند وگرنه سیل اراده ما آنها را خواهد برد. فردا به یاد شهیدان راه سبز باشیم. فردا روز دو دلی نیست که روزی است که ما برگی زرین به تاریخ باشکوه مان اضافه خواهیم کرد. فردا روز دلاوریست و امید. همه باهم فرداروز سبز شرکت خواهیم کرد.

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

شرمندگی از هموطنان

این روزها تمام فکر و ذکرم شده ایران و روز قدس. از طرفی این غربت شده مثل باتلاق. هرچی بیشتر اینجا بمونی انگارهم باید تلاش و تقلات بیشتر بشه و هم بیشترتوش گیر میکنی.
توی این سه ماهی که ایران شلوغ بود باور کنید که روحم پر میکشید به اونجا. در اصل فکرم اونجا بود و جسمم اینجا.
خدا شاهد که احساس حقارت بهم دست میده وقتی میبینم که هموطنام توی خیابون چطور دلیری میکنن ومن توی این غربت فقط بلدم نگاه کنم و نهایت برم جلوی سفارت رژیم کودتا و چنتایی داد بزنم.
هموطن عزیزو باغیرتم واقعا شرمنده ام. من دوست ندارم مثل بعضی ها بعد از اینکه همه سختی ها رو شما کشیدید بیام ایران و حالشو ببرم. بعضی وقتها از خودم بدم میآد آخه منم میخواهم که کاری کنم ولی توی این خراب شده گیر کردم و نه خانواده ای و نه دوستی.
از چند سال پیش رفتم دنبال درس تا شاید روزی برگردم به وطنم و به کشورم خدمت کنم ولی دیدن اینهمه شجاعت و از خودگذشتگی مردم توی خیابونها بی قرارم کرده.
ای کاش میشد من هم روز قدس روز سرنوشت میهن کنارتون بودم و باتوم میخوردم که باطوم خوردن کنار شما بهتر از کلاب رفتن اینجاست.
روز قدس یادی هم از ما کنید.

سلام به همگی

اولین روز بالاترین رو با سلام و عرض ادب به همه هموطنام شروع میکنم




۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

هادی خرسندی عزیز

پس حقوق بشر کجاست؟ کجاست؟

سروده‌ي جنجالي که پيشتر در سايت "گويا" منتشر شد.

با پوزش از هموطنان عزیزم و همزبانان سعدی و عبید و ایرج میرزا... (اگر لازم است!)

پس حقوق بشر کجاست؟ کجاست؟
نکند لای پای اوباماست

يا مگر غفلتاً شبی، روزی
رفته راحت به کون سارکوزی

نکند هيلاری ترش کرده
توی ماتحت شوهرش کرده

يا مگر کرده آنجلا مرکل
توی خيک وزير صاحبدل

يا که پوتين نموده صاف آن را
مدودف نيز کرده شاف آن را ....

(- "هاديا عفت کلام چه شد؟
ادب و شأن و احترام چه شد؟

شاعر اين بار در غضب شده است
ادبيات بی‌ادب شده است!")

- گور بابای عفت و عصمت
ديگرم نيست فکر اين قسمت

در خيابان که خون شده دلمه
گور بابای عفت کلمه

گرچه گوئی که غافل از ادبم
باز از خشم خويشتن عقبم!

من در اين روزگار خونالود
با ادب‌تر ازين نخواهم بود!

***

تازه آن برلس ِ فلان، مانده
گوردون ِ گنده‌بک، براون، مانده

رهبر چين و رهبر ژاپن
آن دو ديوث ِ پشت دولا کن

از حقوق‌بشر چه ميدانند
فقط اخبار نفت ميخوانند

ولی البته بود اگر صرفش
کس نميبود غافل از حرفش

از اوباما بگير تا پوتين
از پوتين تا هو-جين-تاو در چين

از پکن هم بگير تا توکيو
خدمت حضرت تارو-آسو

آنطرف تا هلند کاسبکار
"پاچه‌خواران" دولت و دربار

ناگهان صحبت حقوق بشر
مينمودند جمله، سرتاسر

همه بر سر زنان و ناله کنان
همه ماتم گرفته، تعزيه‌خوان

که حقوق بشر چرا کم شد؟
آخ که دنيای ما پر از غم شد!

آخ که بنده نخفتم اوری نايت
فکر ايرانم و هيومن رايت!

ولی امروز اين حقوق بشر
رفته با سر به جای نابدتر!

***

های ای رهبران غربی کور!
لال‌های کثيف خاور دور !

های ای جاکشان ِ ليدی و جنت!
که رئيسيد يا پرزيدنت!

هيچ باتوم خورده بر سرتان؟
روی اسفالت مرده دخترتان؟

هيچ فرزندتان اسير شده؟
خرد و درمانده و خمير شده؟

های ای رهبران ريز و درشت
هيچکس از شما عزيزی کشت؟

نوجوان شما به کهريزک
نشده مثل مال ما بی‌شک ...

از خفقانتان بود معلوم
که خبر گشته‌ايد از باتوم

غم ما را اگرچه می‌بينيد
جز گل از باغ ما نمی‌چينيد

تا بود باغ ما پر از گل ِ نفت
غمتان نيست که چه بر ما رفت

نفت ما خون خالص و ناب است
خون صدها ندا و سهراب است

خون قربانيان استبداد
توی ايران و حومه‌ی بغداد

پس بنوشيد بهر پرخونی
از اوباما الی برلس-کونی!

تف به روی شما يکايک‌تان
چهره‌های حقير مضحکتان

تف به روی شما همه با هم
بجز اين از شما نميخواهم!

***

ما که مسئول مشکل خويشيم
هريک از جمله‌ی شما بيشيم

بی‌نياز از همه شما هستيم
ملتی فحل و خودکفا هستيم

چوب اگر لای چرخمان ننهيد
به حکومتگران کمک ندهيد

برحذر از شما و خوشحاليم
که جوان ملتی کهنساليم

ما جوانان پرتوان داريم
فکر و برنامه‌ی جوان داريم

مادرانی که توی ميدانند
زن آزادفکر ايرانند

مردها پرتلاش و با ايمان
مثل ستارخان و باقرخان

مردمانند اهل انديشه
با صفا، با غرور، با ريشه

همه کوشنده‌ی ره وطنند
نه که مهمل‌نويس مثل منند!

من هم آماده‌ام پی پوزش
که همه نرو-هايم آمد کش

پشت پی.سی. نشسته نيمه‌ی شب
رفت کيبورد راه ضد ادب!

ای شما رهبران اين دنيا
معذرت خواهم از حضور شما

از اوباما و مرکل و پوتين
رهبران عزيز ژاپن و چين

سرکوزی و براون و آن ديگر
همگی از دم و الی آخر

از حضور شمام شرمنده
که شدم ناگه از زمين کنده!

قصد من هم نبود بی‌ادبی
ولی از دستتان شدم عصبی

که تماشاگر قضايائيد
شاهد قتل بچه‌ی مائيد

ولی اصلاً نميگزد ککتان
تف به قبر بابای تک‌ تکتان!

من که از کوره باز در رفتم
ای "برادر" برس که سر رفتم ...!

۱۸ مرداد - لندن

هادی خرسندی



مرغ زیرک در او
ین
۹ شهریور ۱۳۸۸

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش ... )حافظ(

مرغ زیرک در اوین
شنیدم بلبل از ده قهر کرده
ز بستان رفته جا در شهر کرده


در آنجا طبق دستور ولایت
کند دائم قوانین را رعایت


صدایش چون نباید دربیاید
فقط در دل ترانه میسراید
تلفن زد اخیراً گل به بلبل
که آنجا را نکن دیگر تحمل؟


بیا برگرد سوی آشیانه

بزن چهچه، بخوان اینجا ترانه
تو از وقتی که میل شهر کردی
به گل ها زندگی را زهر کردی
بیا همراه ما همراز ما باش
همان دستانسرای ناز ما باش
تو دانی هر گلی را هست بوئی
کنار بوی او روی نکوئی
بیا با هرگلی یک شب صفا کن
خلاصه شهر کوفتی را رها کن
بیا پهلوی ما مرگ شقایق
ولو شو روی گلبرگ شقایق
بیا اینجا شبی با یاسمن باش
شب دیگر کنار نسترن باش
به نیلوفر بگو پیش‌ات بماند
برایت شعر پوران را بخواند
گل پامچال بیاید این حوالی
بخواند بهر تو شعر شمالی


گل یخ میزند بهرت جوانه

ترا گرما دهد در آشیانه
گل مریم بیافتد روی پایت
خودش را می‌کند پرپر برایت
چه حیف‌ات شد که ما را ترک کردی
همان بهتر که فوری باز گردی
چرا از ما رمیدی جان بلبل؟
کسی گفته به تو نازکتر از گل؟


***

جوابش داد بلبل که کجائید
شب جمعه ملاقاتم بيائید!
نمی‌دانید در این یک دوهفته
چه‌ها بر بلبل بیچاره رفته
اگرچه احتیاطم بود خالص
نخواندم لحظه‌ای توی مجالس
اگرچه گشته بودم لال ِ کامل
که با چهچه نيافتم توی مشکل
ولی جیک‌ام درآمد بی‌ مجوّز
به جيکی، رد شدم از خط قرمز
نباید جیک زد در شهر و حومه
وگر جیکی زدی کارت تمومه
نگو، آن روز که ناگه زدم جیک
نمودم خلق را یکباره تحریک
منافق شاد از تحریک من شد
نظام اندر خطر از جیک من شد
نمانده بود چیزی که بناگاه

بیفتد این رژیم خوب و دلخواه!


از این بابت دو تا مأمور با ریش

سر شاخه گرفتندم سه شب پیش
کتک؟ نه. فحش؟ نه. خیلی مودب
همانطوری که می‌گیرند اغلب!
به سبکی که اسانلو را گرفتند!

و یا هرکس پس از او را گرفتند


نه تندی بود در کار و نه سختی

گرفتندم خیابان درختی


فقط مأموره با من کرد کاری
که خود را زرد کردم چون قناری!
کنون کنج قفس، توی اوینم
ميان دوستان نازنینم
به ديدارم قدم کردند رنجه
چه زندانبان، چه مأمور شکنجه
زده حلقه به دورم گرد تا گرد
همه استاد و تنها بنده شاگرد
چه تدریسی، چه دانشگاه خوبی
چه استادان محبوب‌القلوبی
همه اهل دعا، اهل طهارت
همه در بازجوئی با مهارت
تماماً ذوب در امر ولايت
خصوصاً حل شده در بول و غايط


همه البته با من مهربانند

فرشته گان دور از آسمانند


مرا زير نظر دارند دائم

که راحت باشم از شر مزاحم!


همه رفتارشان یکجور و واحد
لقب ها دکتر و حاجی و سید
من اینجا انفراداً شاد هستم
میان این قفس آزاد هستم
به جان هرچه سید هرچه حاجی
ندارم شکوه از این لاعلاجی
بنابراین تو کمتر سرصدا کن
فقط از بهر تغییرم دعا کن
که من باید روم راه تحول

نباشم بعد از این بیهوده بلبل!


من از یاران سابق شکوه دارم
نه دیگر منتظر بهر بهارم


ببین من تازه می‌فهمم که یاران

چرا بودند در فکر بهاران
بهار از خارجه تحمیل می‌شد
زمستان بی‌خودی تعطیل می‌شد
بهاران جان من چهچه ندارد
چه فصلی! سر ندارد ته ندارد
نه تاسوعا نه عاشوراست در آن
نه دشت کربلا پیداست در آن
اگر خواهی تو ماه و فصل دلخواه

به زودی ماه شوال آید از راه
محرم بعد از آن، ماه عبادت
قمه هم می‌توان زد با ارادت
عجب شامی‌ ست این شام غریبان
که غم می‌گیرد از آدم گریبان
دلت از غصه‌هایت چون خبر داد
اتوماتیک باید گریه سر داد
در اینجا شب همه شب روضه برپاست

بساط گریه در هر حوزه برپاست
بنابراین من اینجا در رفاهم
بکن دقت به آنچه از تو خواهم
نزن با رادیوها هیچ حرفی
ضرر دارد بدون هیچ صرفی
به «وی.او.ا» نگو از من کلامی

به چالنگی نده حتی سلامی
وگر خواهی نمائی چاره‌جوئی

فقط باید به بی. بی. سی. بگوئی!
ز احوالات من هرکس که پرسید
بگو که از امامش کرده تقلید
به گل‌ها یک به یک برسان سلامم

بگو من ذوب در فقه امامم
منم من بلبل الله‌اکبر

که با عشق نبوت مي‌زنم پر
چو می‌خواهم بدانم از شما حال

ز توضیح‌المسائل می‌زنم فال
ز راه دور از گل‌ها کنم یاد
سخن‌هائی بگویم بهر ارشاد
نپندارید بلبل کرده قاطی
نه. بلکه گشته کلاً منکراتی
مرام من صراط مستقیم است
سخن‌هایم پی حفظ رژیم است
مسائل با شماها دانه دانه
بگویم اولش بی‌ تازیانه
وگرنه بحث شلاق است و گلبرگ
شکنجه، اعتراف و توبه و مرگ


***
گل سرخم!، ولاکن کو حجابت؟
نذار شیطون بیاد هر شب بخوابت
بنفشه! بی وضو هرگز نمانی
توی باغچه نمازت را بخوانی
معاذالله! نیلوفر کجا رفت؟
ایشاللا مسجد نیلوفرا رفت!
آهای آفتابگردون! تو حیا کن
برو در سایه، پائین را نگا کن
شقایق! اسم تو داره خجالت
بوی خوبم میدی ارواح خالت
همه باید که ظرف نیم ساعت
بجوئید از چنین بوها برائت
همه باید که بوتان گند باشه
رژیم از عطرتون خرسند باشه
آهای شب بو، نکن بوی خودت خوش
بده بو مثل امشی و مگس‌کش
آهای ارکیده، داوودی، آهای یاس
نخواین فردا بیام با قیچی و داس
به قرآن می‌زنم از بیخ و ریشه
که در پژمردگی باشین همیشه
چي بود اسم شما؟ گفتی قَرنفُل
نه! خرزهره قشنگه واسه‌ی گل
اونم البته رنگش جلف و لوسه
ولی از اون سبکتر تاج خروسه
آهای ميمون، نگويم اين به هرکس
رئيس جمهور گل‌هائی از اين پس
نگير ژست‌های طاغوتی شکوفه
بيافت يک گوشه‌ای مثل علوفه
آهای غنچه، جوون خوب نيست، مُسن باش

به رنگ و بو اگر می‌‌شه پهن باش!
آهای سنبل! نگی بازم بهاره
سر هفت‌سین نمی‌شینی دوباره
گلایول! هست دمب تو اضافی
توی هر شاخه یک گل هست کافی
همه تونم زیادی غنچه دارین
جای غنچه فقط خار دربیارین
و ضمناً می‌کنین حتماً رعایت
ازین جمعه اصول بول و غایط
بلانسبت خلا گر میره سوسن
به پای چپ بشه وارد خصوصاً
آهای کوکب، تو هم تقليد از او کن

پيازت را در آب کر فرو کن
اگر آب گير نمی‌‌آورده لاله
کلوخ برداره منباب ازاله
آهای گل کاغذی قدری حیا کن
مداد نامحرمه اون را رها کن
ببین زنبق زیادی هست نازت
نکن کاری که له سازم پیازت
آهای نرگس نگاهت باز خماره
نذار شیطون تو چشمت پا بذاره
آهای میخک چرا اینجا شدی میخ
نکن کاری که کنده میشی از بیخ
چرا نیلوفرآبی شدی خیس؟
به وللاهه که می‌گیری رماتیس!
ببینم اطلسی در جنب و جوشی
مبادا مخمل و اطلس بپوشی

***
چو بلبل داد دستورات کامل
به سر بنهاد توضيح‌المسائل
وزان پس کرد مضحک قارقاری
که گوئی زاغ بوده روزگاری
کمی قُد قُد کمی هم بقبقو کرد
سپس مثل خروس قوقولی قو کرد
گلو تر کرد و آبی در قفس خورد
صدای یاکریم از خود درآورد

به اين ترتيب پيش بازجویان

پيام خويش را دادي بر نکویان
که يعنی دوستان بی‌شبهه و شک
نخواهد مکتبی شد مرغ زيرک


دو روزی چرخ اگر بر کام اينهاست

وليکن عاقبت پیروزی از ماست


از سایت گویا