بالاترین


۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

ماجرای واقعی اعدام یک جوان ایرانی به اسم آرش در جمهوری اسلامی

به یاد دوستی که این رژیم از دستم گرفت خواستم ماجرا را برایتان بنویسم.ماجرای بی عدالتیهای که به جوانان این سرزمین میرود داستان غریبی است که کلام از گفتنش ناتوان است. روزانه کودکان , دختران و پسران زیادی قربانی این رژیم دیکتاتوری میشود. شاید در یک نگاه دیگران قضاوتی نادرست از این داستان کنند ولی برایتان شرح میدهم که اصل داستان چه بود و چه رفت. ببینید چطور یک گله کفتار چطور به این سرزمین چنگ انداختن. آرش بچه محل من پسری باهوش, قدبلند و خوش تیپ بود که به خاطر مشکلات روحی روانی و افسردگی از درس خواندن باز ماند. افسردگی نوعی بیماری است که در کشورهای پیشرفته در صدد درمان آن بر میآیند ولی در ایران اینطورنیست و از کنار آن به راحتی میگذرند که این بیماری بعد از مدتی گسترش پیدا کرده به حالت بدخیم در میآید. آرش مثل همه جوانان سربلند ایران بسیار آزاده و خلقی سرکش داشت. آرش در مقابل زور بسیار تندخو بود و برعکس در مقابل مهربانی با تمام جان مهربانی میکرد. این روح سرکش او در مقابل زور همیشه برای او دردسر ساز بود مخصوصا اینکه از افسردگی هم رنج میبرد و قدرت کنترل رفتار خود رو زیاد نداشت. یک روز داشتیم توی محل فوتبال بازی میکردیم که صدای شلیک گلوله سرها رو به پشت چرخاند و دیدیم که آرش در حال فرار است و مامورین نیروی انتظامی هم به دنبالش. داستان از این قرار بود که آرش در پایین محل در حال بازی فوتبال بوده مثل ما که کمی بالاتر داشتیم بازی میکردیم که آرش شوتی به توپ میزنه که به ماشین نیروی انتظامی برخورد میکنه و گویا شیشه باز بوده و از قضا توپ به فرمانده نیروی انتظامی داخل ماشین اصابت میکنه. من مطمئن هستم که آرش از قصد اون کار رو نکرده بوده چون اون وقتها کسی جرات این کارها رو نداشت و حتی حالا هم کسی این جرات رو نداره. که آرش خوشبختانه آنروز ازدستشان فرار کرد. آنروزها قبل از زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی بود و فضا واقعا غیر قابل تحمل بود.
خاطره دیگه اینکه یک روز مادر من از من خواست که برم ماست بخرم و من هم در راه از آرش خواستم که با من همراه بشه و خلاصه با هم راه افتادیم به طرف محله پایین. مسیر مغازه دقیقا از جلوی مدرسه دخترانه رد میشد و راه دیگری وجود نداشت که گذر کنیم و اگر هم وجود داشت منطقی نبود که مسیر رو به خاطر مدرسه دخترانه دور کنیم. وقتی جلوی مدرسه رسیدیم یک مینی بوس نیروی انتظامی آنجا پارک بود که پسرهایی که اطراف آنجا بودند رو میگرفتند و از شانس بد ما رو هم گرفتند. آرش خیلی بی تابی میکرد و حق هم داشت چون واقعا ما داشتیم از اونجا رد میشدیم. چندبار اعتراض کردیم که جواب چند سیلی محکم بود. هر دوی ما عصبانی بودیم که به هرحال ما رو به پاسگاه منتقل کردند. در اونجا هم پذیرایی مفصلی داشتیم و هر دوی ما رو به بازداشتگاه فرستادن. تصور کنید برای ماست خریدن رفتیم بیرون و سر از بازداشتگاه درآوردیم. اینطور هست که در این مملکت هیچکس امنیت جانی ندارد. در بازداشتگاه سه چهار ساعتی بودیم که فردی رو آوردن آنجا و این شخص مرتب دم در راه میرفت و بعد از 5 دقیقه معاون رییس پاسگاه آمد دم در بازداشتگاه و بعد از چند کلمه حرف با این فرد تازه وارد, این شخص از جیبش یک دسته پول درآورد و شروع کرد به شمردن و یادم هست که دقیقا 60 هزار تومان شمرد و معاون پاسگاه وقتی پرسید چقدره فهمیدم( که13 سال پیش پول زیادی بود)و به دست معاون داد. خلاصه من خیلی کنجکاو شدم که داستان چیه که از کسی داخل بازداشتگاه پول میگیرن. داستان کاملا بوی باج خواهی میداد ولی باورش برای من سخت بود که جلوی ما دوتا نوجوان اینکار رو انجام بدن. من سریع سر حرف رو با طرف باز کردم و متوجه شدم که از ایشون نیم کیلو تریاک گرفته بودند. خلاصه بعد از 10 دقیقه معاون برگشت و طرف رو از بازداشتگاه بردن و ما منتظر بودیم که برگرده ولی دیگه برنگشت و در اون پاسگاه یک سلول بیشتر نبود که بخوان جای دیگه نگهش دارن. سرتون رو درد نیارم به همین سادگی طرف رو آزاد کردن. آرش مریضیش دیگه عود کرده بود و خیلی بیقرار شده بود و شروع کرد به داد و فریاد و سه نفر وارد سلول شده و شروع کردن به زدن که آرش هم حسابی از خجالتشون دراومد. وقتی دیدن که از پس آرش برنمآن چندتا سرباز هم صدا کردن و داخل سلول شده بود رینگ بوکس. آرش رو خیلی زدن و من رو هم همینطور به به کمک آرش رفتم. فردای آنروز ما رو فرستادن دادسرا و برامون پرونده درست کردن که با مامور قانون درگیر شده بودیم و خوشبختانه از ما تعهد گرفتن و بعد ولمون کردن بعد از 3 روز.
این دوتا از تجربه های من با آرش بود ولی آرش همیشه با مامورین مشکل داشت چون تجربه های تلخ از بی حرمتی ها و بی عدالتی ها روی هم انبار میشد و آرش کسی نبود که بعله قربان بگوید و سر خم کند. یادم هست که یک روز با دوست دخترش که خیلی دوستش داشت راه میرفته (خودش بعدا تعریف کرد) که مامورین بهشون گیر میدن و بعد از کلی بی احترامی ظاهرا به دوست دختر آرش دست میزنن به این عنوان که تو خرابی و.... و میخواستن که دختر رو سوار ماشین کنن (بدون آرش!!!!)آرش هم دوباره از کوره در میره و باهاشون درگیر میشه. بعد از اون چند ماهی فراری بود.
این داستان ها در آرش نفرتی بوجود آورده بود که حد نداره و همیشه این بدبخت بدشانس درگیر اینها بود. من از ایران آمدم بیرون (آرش به خاطر مشکل روحی که داشت وضعیتش وخیم تر شده بود) و اینطور که با دوستانی که با آرش بودند صحبت کردم آخرین داستانی که باعث اعدام آرش شد از این قرار بوده: آرش و چند نفر از دوستانش برای دیدن دوستی راهی کرج میشند و قبل از عوارضی نیروی انتظامی بهشون مشکوک میشه و تعقیبشون میکنه و نگهشون میداره. بعد از اینکه بازرسی میکننشون و چیزی پیدا نمیکنن گیر میدن به بیمه ماشین و میگن که ماشین رو باید بخوابونن ولی یکی از این مامورین بهشون میفهمونه که اگه یک پولی بدن اینها هم ولشون میکنن. من اونجا نبودم ولی میگند که آرش بقدری عصبانی میشه که کار به بزن بزن میکشه و آرش اسلحه یکی از مامورین رو ازش میگیره و چند تیر به یکیشون میزنه و بعد فرار میکنه. ماموری که تیر خورده بوده میمیره.
شاید شما فکر کنین که آرش آدم شری بوده ولی اینطور نیست. آرش هیکل قوی و ورزیده ای داشت که ژنتیکی اینطور بود ولی اهل دعوا نبود و تا کسی کاریش نداشت مثل بچه رام بود. انگلیسی ها برای این رفتار انسان وقتی که جونش رو به لب میرسونن مثالی دارن که میگن He has reached his point یعنی به نقطه ای میرسه که دیگه فکر عاقبت کارش نیست و چشمش رو روی همه چیز میبنده.
آرش بعد از مدتی که فراری بود و البته نتونستن بگیرنش خودش رو معرفی کرد و قبل از انتخابات آگه یادتون باشه 30 نفر رو اعدام کردن که آرش هم بینشون بود. من از آدم کشتن حمایت نمیکنم ولی آرش رو هم قربانی جامعه بیماری میدونم که این رژیم برای مردم ایران درست کرده است. گزینه دیگری که باید در نظر گرفت خانواده آرش بود که بجای درمان بیماری افسردگی آرش حتی سعی در پنهان کردن بیماری اون داشتن و همیشه انکار میکردن که آرش اصلا مشکلی داره. من نمی دونم کی این فرهنگ از میان ما رخت بر می بنده ولی همین برداشت غلط باعث بسیاری از مشکلات هست. در کشورهای توسعه یافته مشکلات روانی رو راحت قبول میکنن و سعی در درمان دارند ولی در ایران سعی در مخفی کردنش دارند. ای کاش هیچوقت کسی رو اعدام نکنن. عمل آرش در اصل عکس العمل به نفرتی بود که سالها در او جمع شده بود ولی حقش کشتن نبود. به جای آرش رژیمی که باعث این مشکلات در جامعه شده باید محاکمه بشه.
در این سرزمین بدبختی های زیاد وجود داره که تماما باعثش این رژیم هست ولی چون به طور مستقیم نیست مردم از کنارش به راحتی میگذرند. آسیبهای اجتماعی حاصل فساد این حکومت رو باید ازش داستان مفصلی ساخت که امیدوارم یکروز در سایه آزادی این مهم انجام بشه و بعد مردم بیشتر درک خواهند کرد که این رژیم چه فاجعه هایی بوجود آورده بود. باور کنید آرش کشتنی نبود
پاینده ایران

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

پاسخ به کسانی که از خود میپرسند آیا آذربایجان بپا خواهد خواست یا نه

تا حال به این فکر کردید که در هر جامعه ای صاحبان قدرت و طبقه فوق ثروتمند جوامع همیشه سعی در ایجاد دشمنی بین طبقات متوسط و پایین جامعه میکنن تا برایشان رقیبی در صحنه نباشد و تنهایی تمام قدرت و ثروت رو بالا بکشند؟ نژاد مذهب, طبقه بندی جامعه به متوسط و فقیر جنسیت ,میزان تحصیلات ,میزان درآمد ,برتری قومی عنوانهایی هستند که آنها برای ایجاد شکاف بین دیگران استفاده میکنند تا از همبستگی آنها جلوگیری کنن. خوب این مسئله در آمریکا توسط بانکداران انجام میشود و در ایران توسط رژیم و کاسه لیسانی مثل سپاه پاسداران قدرت و ثروت نا مشروع اسلامی. راستش پیغامی از یک هموطن آذری دریافت کردم و با اینکه خودم آذری هستم ولی در تهران به دنیا آمدم ولی باعث شد که به فکر فرو برم این مطلب رو بنویسم. این همون مطلبی هست که ما با تمام اهمیتش به سادگی از کنار آن رد میشویم و حتی خود جزئی از مشکل هستیم. اگر دوست دارید بدونید یا برایتان اهمیت دارد که بدونید چرا آذربایجان در حرکت های اخیرهیج اعتراضی نکردن بقیه مطلب رو بخونید.
داستان ما شده مثل همون کسی که روی شاخه درخت نشسته و داره آنرا اره میکنه. بگذارید عینا نوشته این هموطن را در یوتوب در اینجا بگذارم تا به صحبت اصلی را بپردازم:
(
جمع کنید این لودیگری و بساط شرم آگین شوونیستی تان را. این را خوب آویزه گوش کنید ملت آذربایجان دیگر گوشت دم توپ هیچ جریان ایران پرست برای کسب قدرت سیاسی در مرکز نخواهد شد ؛ این درس تاریخی در حافظه ملی ترک دیگر حک شده است. حرکت ملی چراغش تنها در خاک خود خواهد سوخت ؛ جنبش ملی در کار ملل دیگر قصد دخالت ندارد و قیم ملل دیگر هم نیست البته که در صورت لزوم برای دفع جبهه شووییزم از همکاری با ملل دیگر در سرزمین ایران خوانده دریغ نخواهد کرد. روزهای سیاه ؛ روزهای تحقیر ملی؛ روزهای زندگی تحت اسارت و اشغال زیستن رو به پایان است. )

من هرچه بیشتر به این نوشته نگاه کردم بیشتر حس حقارت را در آن یافتم.
آیا شما میدونید که این حس حقارت رو کی به این هموطن آذری داده؟ یا چطور این انسان حاضر است از حق آزادی خودش بگذرد ولی دست در دست کسانی که تحقیرش کردن ندهد؟ آیینه بهترین جواب است.
و البته جواب مانند یک شوخی است. بعله جواب آن یک شوخی و جوک است. ما ایرانی ها به اندازه کافی از طرف صاحبان قدرت تحقیر شده ایم و به طور طبیعی این حس حقارت را دوست داریم با تحقیر دیگران جبران کنیم (تمام انسانها اینطور هستند) و البته چه کسی بهتر از هموطنی که در شرایط دشوار و امکانات کمتر امکان برابری با ما را ندارد؟
بارها با خود فکر کردم که اگر فلان پادشاه اگر تدبیر داشت کشور ایران در فلان جنگ نمی باخت و شاید ما الان در این شرایط نبودیم ولی حالا خود را در شرایطی میبینم که آیندگان درباره ما قضاوت خواهند کرد.
از بین بردن تضادها اولین قدم در راه آزادی این مردم ستمدیده است و این برعهده ما نسل جوان ایرانزمین است وگرنه آیندگان هم قضاوت ما را در مورد گذشتگان خواهند کرد. باور کنید کاری آسان تر از این نیست. اینکه فقط ما کاری را نباید بکنیم اگر کاری نمی خواهیم که انجام دهیم.
تضادهای ما آنجایی است که هموطنی در وبلاگ خود درودها به مردم لرستان میفرستد برای داشتن فرزندی دلیر مثل شیخ سبز کروبی و از طرف دیگرمن روزانه ده ها جوک در مورد مردم با غیرت لرستان دریافت میکنم. واقعا ما راه دیگری برای خندیدن غیر از تحقیر دیگران نداریم؟
من به اینکه مردم آذربایجان نژاد ترک نیستند و یا زبانشان بعدا در اثر حمله بیگانگان عوض شده کاری ندارم ولی باید قبول کرد که در ایران مردمی هستند که خود را ترک میدانند پس آیا ما میتوانیم انتظار همکاری از آنان داشته باشیم ولی در عین حال تحقیرشان کنیم؟ آیا این تضاد نیست؟
آیا واقعا کار سختی است که درک کنییم مردم شریف آذربایجان از دست ما ناراحت هستند؟ اگر متوجه نشدید یکبار دیگر نامه هموطن آذری را بخوانید تا ببینید که این فرد سعی در برگرداندن تحقیر به سوی ما را دارد یعنی همان احساسی که خود دارد را می خواهد به من منتقل کند. هیچکس از کسی طلب احترام نمیکند ولی میتواند خواسته خود را مثل آیینه با انعکاس رفتار ما به ما بفهماند.
احتیاجی نیست که شما حتما دکترای جامعه شناسی یا سیاسی داشته باشید تا بتوانید عمق شکاف تحقیرهای خودمان را تشخیص دهید. ما همیشه به جوک ها خندیدیم و حتی سعی در حفظ آنها کردیم تا برای دیگران بازگو کنیم ولی تا حال چند نفر از ما به این فکر کردیم که اینهمه جوک از کجا میآید؟ و آیا چه هدفی را دنبال میکند؟ چند نفر را ما میشناسیم که جوک میسازند و اینها کیستند؟
متآسفانه ما خود همراه این حرکت بوده ایم ولی آیا بنظرتان صاحبان قدرت در اینکار سهم اساسی ندارند؟ خوب نگاهی به کم محلی که نه ولی میتوان گفت بی محلی آذربایجان کنید تا شاید متوجه شوید چرا سرزمینی که پرچمدار آزادی در ایران بوده حالا اینطور بی رمق و سست شده. البته که قدرتمندان علاقه زیادی به این نوع شکافها در جامعه دارند ولی روش خوبی را انتخاب کرده اند و از خود مردم ( با مشارکت حداکثری )برای شکاف در جامعه و تقسیم آن به بخشهای کوچکتراستفاده میکنند.
من بر این باور هستم که هنوز دیر نشده و میشود آب رفته را به جوی بازگرداند البته اگر بخواهیم. مردم آذربایجان بسیار نازک دل و ساده دل و مهربان هستند و ما را خواهند بخشید. بهترین کار برای جبران اظهار پشیمانی و اعتراف به اشتباهات است و البته محبت کردن و خواهید دید که چطور محبت آنها را به ایران بر خواهد گرداند. بیایید قبول کنیم اگر ما آنها را تحقیر نمیکردیم بعضی از آنها به فکر جدایی نمی افتادند.جنبش سبز بدجوری به آنها نیاز دارد و احترام را ما باید در قلبمان برای آنها ایجاد کنیم و نه از روی اجبار یا نیاز.
جنبش ما بسیار با هوش است و باید در موقعیت های تاریخی درک خود را از شرایط بالا ببرد. به امید پیروزی


فرق ایران با آمریکا

در ایران: دیوانگان در مصدرند
در آمریکا: دیوانگان در بسترند

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

حمایت از محسن نامجو

هموطنانی که خارج از ایران عزیز هستند باید هنرمندان ایرانی را حمایت کنند. محسن نامجو یکی از هنرمندانی است که کارهایش انقلابی در موسیقی ایرانزمین بوجود آورده و با توجه به حمایتش از جنبش سبز نباید اجازه دهیم که تنها بمانند. بجای دانلود آلبوم جدیدش از اینترنت بهتر است که سی دی او را بخریم. 10 یورو کسی را فقیر نمی کند اما قطره های ما شاید دریایی شود تا کشتی هنر ایران را هرچند آرام اما به حرکت درآورد.

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

هشدار - رادیکالیزه شدن شدید رژیم

دورنمای جابجایی ها در مهره های کلیدی کودتا در رژیم حکایت از روزهای دشوار پیش رو دارد. اعتراضات مسالمت آمیز و مردمی جنبش سبز در ماههای اخیر باعث شد که شکافهای عمیقی در لایه های بالایی رژیم ایجاد شود. به عبارت دیگر کسانی که اندک شرافت و وجدانی داشتند دیگر حاضر به دست داشتن در جنایات رژیم نیستند. اما رژیم چگونه این شکاف پر را میکند؟ جابجایی مهره هایی چون رادان با آن سابقه بی شرمانه یا حسین طائب که گفته میشود به ترانه موسوی تجاوز کرده و او را سوزانده و در سرکوب مردم نقش اساسی داشته و همینطور سردار نقدی که پرونده کشتن پسر عموی خود را در فایل خود دارد نشان از آن دارد که خامنه ای تصمیم به پر کردن شکاف ایجاد شده با کسانی را دارد که دیگر شرافت , اخلاق و وجدان جایی پیششان ندارد. این معنی رادیکال تر خشن تر شدن رژیمی را دارد که سراپا وحشت است. از این به بعد با رژیمی طرف هستیم که هیچ چیزی به عنوان اخلاق نمی شناسد. باید قبول کرد که جنگ واقعی با رژیم از حالا شروع شده و باید با چشمانی بازتر و حساب شده تر وارد کارزار با این رژیم شد. زمان عامل کلیدی در هر جنگی است و دشمن هراسان است و تصمیم هایی میگیرد که از روی احتیاج است و نه از روی عقل پس زمان را باید غنیمت شمرد و او را هرچه زودتر سرنگون کرد. باید از زمان حداکثر استفاده را کرد یعنی باید لایه های پایینی رژیم را در جنبش سبز حل کرد که اگر از زمان خوب استفاده نکنیم ضرر و هزینه جنبش سبز بالاتر میرود. همه ما خود به تنهایی یک رهبر هستیم که کلید موفقیت ما پشتکار و خستگی ناپذیری ماست پس فرصت را غنیمت بداریم.

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

لطفا توهین نکنید ایشون آقای رفسنجانی هستند

دیده بودیم که در یک برنامه تلویزیونی از کسی بخوان که توهین نکنه ولی دیگه ندیده بودیم که بخوان زورکی به کسی احترام بگذارن. امشب در برنامه روی خط صدای آمریکا تلفن کننده ای از اسم رفسنجانی خالی استفاده کرد که مجری برنامه آقای جوانمردی یکدفعه جوانمردیشون زیادی گل کرد و از آن فرد خواست که توهین نکند و بجای رفسنجانی از آقای رفسنجانی استفاده کنند. واقعا مگه میشه از کسی زورکی بخواهید که به کسی دیگر احترام بگذارد. البته تا وقتی که توهین به کسی نشده هیچکس مجبور به احترام زورکی نیست. توی صدای آمریکا چه خبره؟